چند ماه پیش، یه شب تا صبح بیدار بودم
روی پشت بوم خونه، داستان زیبایی رو میخوندم.
داستانی از جنس زیبایی
داستانی از جنس زندگی
اون موقع، داستان برام یه نوشته ی ساده بود
که فقط گاهی من رو می خندوند و گاهی به گریه م مینداخت
اما الان که به موضوعش فکر می کنم،
اون داستان، زندگی انسان ها بود.
زندگی واقعیشون با مشکلات واقعی شون.
زندگیای که نشون دهنده ی قدرت زیاد انسان ها
در تخریب هم دیگر بود .
اون داستان رو دیگه نمیخونم؛
چون هرچیزی رو یک بار که خوندم بسه.
فقط بهش فکر میکنم
تا منظور کلمهبه کلمه ی نویسندهای که دو سال و نیم برای نوشتنش زحمت کشیده بود
بفهمم، درک کنم و ازش لذت ببرم.
اسم داستان رو نمیگم؛
چون میدونم خیلیها فقط میگن می خونیم و بعد نخواهند خوند.
رو ,داستان ,فقط ,ی ,جنس ,فکر ,داستان رو ,از جنس ,بهش فکر ,فکر میکنمتا ,بسه فقط
درباره این سایت