امروزم تعطیل بودیم.
بیحس شدم وقتی رفتم و دیدم در مدرسه بستهس.
خیلی ناگهانی تعطیلمون کردن.
برگشتم خونه.
شروع به خوندن رمان حلقهی جادویی کردم.
البته بهتره بگم بازخوانی برای نهمین بار.
یه رمان تخیلی جذاب و قشنگ
یه رمان زیبا.
خیلی برای خوندنش شوق داشتم،
با اینکه قلمش خوب نیست، با اینکه توصیفاتش، نحوهی نوشتاری
بینقص نیست.
بازهم خیلی خوبه.
چون جذابه، چون وقتی میخونمش، فقط چشمام کار نمیکنه
من در اصل موقع خوندنش در حال زندگی کردن با شخصیتهاشم.
رمان خیلی جذاب و دوست داشتنیایه که توی نگاه دانلود نوشته شد.
سایتی که اینروزها فیلتر شده؛
اما من دلم نمیاد داستانمو توش ادامه ندم.
چون هنوزم کسایی هستن که با عشق و علاقه داستانامون رو میخونن.
جالب اینه که نزدیک
هفتتا سایت رماننویسی داریم و هرکی که میره سراغ بقیه
آخرش میاد سراغ نگاه.
برای همینم بیشترین بازدیدا مال نگاه دانلود.
خب دیگه باید برم.
خیلی یه دفعهای دلم خواست بنویسم.
نوشتن رو دوست دارم
اما خب گاهی حسش نیست و
الان حسش بود که نوشتم.
ظهر پاییزیتون بخیر.
وقتی که سه شنبه و چهارشنبه تعطیل شد، خیلی خوشحال شدم؛ اما الان هیچ خوشحال نیستم.
تنبل شدم. ساعت شیش صبح به امید تعطیل بودن امروز، زدم تو اینترنت دیدم هیچی نیست. با کلافگی و کلی خستگی رفتم مدرسه.
توی مدرسه انقدر خوشگذشت که تنبلی امروز رو و خرد بودن اعصابم از تعطیل نشدن مدرسه رو فراموش کردم،
خلاصه این که از این به بعد مدرسه لذت بخش ترین جاییه که میبینم.
و اما یه چیز دیگه، وب دیگهی من از این به بعد در ملت بلاگ خواهد بود. اینم لینکشپسرک مینویسد.
چند ماه پیش، یه شب تا صبح بیدار بودم
روی پشت بوم خونه، داستان زیبایی رو میخوندم.
داستانی از جنس زیبایی
داستانی از جنس زندگی
اون موقع، داستان برام یه نوشته ی ساده بود
که فقط گاهی من رو می خندوند و گاهی به گریه م مینداخت
اما الان که به موضوعش فکر می کنم،
اون داستان، زندگی انسان ها بود.
زندگی واقعیشون با مشکلات واقعی شون.
زندگیای که نشون دهنده ی قدرت زیاد انسان ها
در تخریب هم دیگر بود .
اون داستان رو دیگه نمیخونم؛
چون هرچیزی رو یک بار که خوندم بسه.
فقط بهش فکر میکنم
تا منظور کلمهبه کلمه ی نویسندهای که دو سال و نیم برای نوشتنش زحمت کشیده بود
بفهمم، درک کنم و ازش لذت ببرم.
اسم داستان رو نمیگم؛
چون میدونم خیلیها فقط میگن می خونیم و بعد نخواهند خوند.
همیشه به تاریخ سرزمینم علاقهمند بود. از هخامنشیان میخوندم، از اشکانیان از ساسانیان و از بقیه ی سلسله های تاریخی ایران.
من تاریخ کلی ای از هر سلسلهی ایران بلدم.نه با تاریخ مثل سال۳۳۴ ه.ق فلان پادشاه چکار کرد و اینها. من یه چیز مختصر از هر سلسله ی تاریخ میدونم و به همین هم میبالم که حد اقل اگه ترتیب سلسلههای تاریخی ایرانو ازم بخوان به جای این که بگم اول اشکانیان بوده بعد مادها و بعد ساسانیان و بعد هخامنشیان و بعد اعراب و بعد از اعراب. میگم:
ـ مادها، هخامنشیان، سلوکیان، اشکانیان، ساسانیان، اعراب و حکومتهای زیر سلطهش و بعد هم غزنویان، سلجوقیان، خوارزمشاهیان و .
تاریخ ایران، پر از پستی و بلندیه که در هر بخشیش که مطالعه کنی، قطعا لذت خواهی برد. تاریخ، همیشه لذت بخش است. برعکس تمام همکلاسیام که از تاریخ متنفرن، من از خوندنش لذت میبرم و برای هرچیزی که میخونم ارزش قائلم و تا منبعش رو پیدا نکنم، باورش نمیکنم.
و همین باعث لذت بردن من از تاریخ سرزمینیه که گذشتهش بهتر از حالش بوده و فرهنگ غنیش هر روز و هروز از بین میره. یک روز توسط دشمنانش، یک روز توسط مردمش و یک روز هم. .
و اما چند جمله ی قشنگ:
تاریخ زیباترین ، جذابترین و لذتبخش ترین چیزی است که انسان میتواند بخواند.
تاریخ، عبرتیست برای آیندگانی که فکر گذشته و آیندهی خویشاند.
تاریخ، هویت سرزمین است و گرامی داشتنش بسیار جالب.
وب تاریخ نگاران( قبلا تو بلاگفا بود؛ الانو نمیدونم)
درباره این سایت